گاهی اوقات در جامعهای شکاف طبقاتی وجود دارد و گاهی اوقات مردم آن جامعه حس داشتن شکاف طبقاتی را دارند، در ایران وضع به چه صورت است؟
به گزارش خبرنگار مهر، نشست دوازدهم از سلسه نشستهای بررسی آسیبهای اجتماعی در ایران با حضور عزیزالله تاجیک اسماعیلی عضو هیأت علمی دانشگاه خوارزمی و مهرداد افلاطونی روانشناس اجتماعی در خانه مهر رضا برگزار شد.
در این نشست کارشناسان به مسائل و عواملی که سبب میشود تا شکاف طبقانی در جامعه احساس شود (جدا از اینکه اصلاً این شکاف طبقاتی وجود دارد یا یک موضوعی زائده فکر بشری است) بررسی شد.
در ادامه میتوانید سخنان این دو کارشناس را به تفکیک بخوانید و دریابید که آیا در ایران شکاف طبقاتی داریم یا بی عدالتیهای اجتماعی سبب شدهاند تا افرادی فکر کنند در حال حاضر اختلاف طبقاتی بین طبقههای مختلف جامعه بیشتر شده و تبدیل به شکاف شده است.
تاجیک اسماعیلی: شکاف طبقاتی قبل از هر چیز بیان طبقاتی بودن جامعه است، اصولاً ویژگی هر نظام اجتماعی این است که لایه بندی دارد و اگر بخواهیم بار عاطفی شکاف طبقاتی را کم کنیم معمولاً میگوئیم جامعه قشربندی دارد یا به تعبیری دارای لایهها و طبقات است. اینکه می گویم به تعبیری چون در مفهوم طبقه بندی و لایه بندی کمی اختلاف نظر است، وقتی صحبت از طبقه میشود ذهنها به سراغ گروه بندیهای اجتماعی بر اساس تفاوتهای اقتصادی میرود ولی واقعیت این است که تفاوتها در ابعاد دیگر هم هست (ویژگیهای اجتماعی افراد، نسبتی که یک فرد یا گروه با کل جامعه دارد، ویژگیهای مشترکی که گروههای اجتماعی را از هم جدا میکند و …) که این موارد در هر جامعه است.
به عنوان مثال شما میگوئید قشر کارگران یا معلمین، زنان، مشاغل آزاد و… اینها همه نشانه از آن است که جامعه دارای لایه بندی است ولی وقتی ما به شکل خاص از شکاف طبقاتی صحبت میکنیم ذهن ما به سراغ نابرابریها میرود، به سراغ بی عدالتیها میرود و یا تفاوتهایی بیشتر که از جنبههایی از جامعه که در قدرت و ثروت دیده میشود که عمدتاً از این موارد به عنوان قدرت اقتصادی نام برده میشود.
افلاطونی: در ابتدا باید بررسی کنیم که شکاف طبقاتی از کجا شروع میشود. تاریخچه شکاف طبقاتی به جایی که بشر بوده است، بر میگردد. یعنی وقتی ما در هزاره اول و دوم نگاه میکنیم میبینیم که در آن زمانها هم، مساله زن سالاری و … به نوعی و شکلی دیگر مطرح بوده است و فرم دیگری داشته تا اینکه می رسیم به هزاره سوم که پیدایش صنعت، گاوآهن و… را دارد و باعث میشود که مردسالاری بالا بیاید. در اینجا شکاف طبقاتی شکل قدرت میگیرد و شاید از آنجایی که شکل قدرت میگیرد ما به جایگاهی می رسیم که این طبقه شکاف و این فاصله تضادی را بین افراد ایجاد میکند (این تضاد میتواند اجتماعی، اقتصادی و… باشد).
با توجه به این موضوع که اکثر افراد مساله شکاف طبقاتی را فقط در بحث اقتصاد میآورند باید بگویم شاید اقتصاد یکی از معضلات شکاف طبقاتی است ولی واقعیت این است که ما در مسائل اجتماعی دیدگاههای بسیار بزرگتر و وسیعتر را باید در نظر بگیریم. یعنی ما فقط نمیتوانیم به این اکتفا کنیم که یکی بنز سوار است و یکی پراید سوار است. ما باید خیلی از این جلوتر موضوع را بررسی کنیم و به آن جایگاهی که میتواند این معضلات اجتماعی از آن حاصل شود برسیم. یعنی ما باید نگاه کنیم یک فرد با چه نگاه هویتی به یک موضوع نگاه میکند و این فرد از کدام دسته از هویت هاست، آیا این فرد وقفه هویتی دارد یا این آدم اصلاً سردرگمی هویتی دارد و زاویه نگرشش از یک زاویه ضداجتماعی است و آیا اصلاً معضل شکاف طبقاتی بر این آدم تأثیر میگذارد و اگر این موضوع را از گذشته بررسی کنیم میبینیم در تمامی حکومتها، مکاتب و دول به جایگاهی می رسیم که شکاف طبقاتی بوده ولی در هر دوره به اقتضای زمان خود دیده می شده است.
اگر بخواهیم بگوییم شکاف طبقاتی از کجا شروع شد باید بگوییم از زمان خلقت بشر یعنی از جایی که بشر به دنیا آمد و باید بدانیم تولیدکننده شکاف طبقاتی خود بشر است چرا که اگر به این سوالها جواب دهیم در مییابیم که کار خودمان است. سوالهایی از قبیل اینکه سرمایه داری کجا ایجاد میشود؟ فئودالیته کجا ایجاد میشود؟ و در نهایت وقتی فاصله ایجاد میشود طبقات شروع به رشدهای نابرابر میکنند که بعد میتوانیم از دیدگاه اقتصادی بحثهای ضریب جینی و… را توصیف کنیم و دیدگاههای دیگری غیر از اقتصادی را تشریح کنیم.
متأسفانه ما امروزه در هر پژوهش، فیلم و مقالهای که ایجاد و تولید میکنیم تنها از دید اقتصادی به موضوع شکاف طبقاتی نگاه میکنیم در حالی که این موضوع خیلی کوچکتر از این حرفا است، درست است که ما زمانیکه فقر و بیکاری و… را پیگیری میکنیم به رگههایی از این موضوع ردست پیدا میکنیم اما در بعضی جاهاست که موضوع از این حد هم فراتر میرود و آنجاست که درمیابیم باید واقعاً این موضوع را از ریشه بررسی کنیم تا بتوانیم راهکارهای مناسبی که خیلی دور از تصور هم نیست را به دست بیاوریم.
تاجیک اسماعیلی: ما یک تفاوت اجتماعی داریم که یک امر غیرقابل اجتناب است و یک تفاوت فردی داریم، یعنی شما دو آدم را نمیتوانید پیدا کنید که مثل هم باشند این تفاوتها در بعضی اوقات حتی مکمل هستند یعنی تفاوت من و شما و دیگری کمک میکند که درجات رشدی که در موقعیتهای مختلف ایجاد میشود به دست آید. تا اینجا از این تفاوتها مشکلی حاصل نمیشود ولی هنگامی که این تفاوت به یک عامل سلطه تبدیل میشود (یک ابزار برتری جویی) آنجاست که ما به اصطلاح میگوئیم یک نوع بی عدالتی ایجاد میشود و این بی عدالتی صرفاً اقتصادی نیست. حتی در شکل اقتصادی آن میتواند منشاءهای مختلف اجتماعی داشته باشد.
ما در روانشناسی میگوئیم بی عدالتی در توزیع عواطف آدمها را بیمار میکند. شما هر جا بین دو فرزند در خانواده تبعیض قائل شوید خواسته یا ناخواسته یک کودک دچار بیماری روانی میشود. در جامعه ما یک واقعیتهای اجتماعی داریم مثل توزیع ثروت، فرصتها و امکانات اشتغال و در عین حال یک ادراک اجتماعی از این فرصتها و موقعیتها. گاهی اوقات ممکن است واقعیت واقعاً شکاف نباشد ولی احساس شکاف را در فرد ایجاد کند.
ضریب جینی در کشور ما از بعد از انقلاب که انتظار می رفته عدالت اجتماعی ایجاد شود به بیشتر از سه درصد کاهش پیدا نکرده است. این حرف من نیست بلکه مطالعات اخیر آن را نشان میدهد (در کل از ۴۱ به ۳۸ رسیده، در روستاها به ۳۷ رسیده ولی با این تفاسیر مردم همچنان احساس بی عدالتی شدید میکنند) این احساس در شرایط بحران اقتصادی (وضعیت کنونی جامعه) تفاوتها در امکانات اقتصادی یا در دسترسیهای اقتصادی است و شاید این موضوع تبدیل به یک جنجال ملی شود که این موضوع را میتوان در بودجه امسال بحث بین مجلس و دولت در رابطه با افزایش حقوقها دید. ورای آن شما یک احساس بی عدالتی میکنید. حالا این احساس ممکن است ریشه در واقعیت داشته باشد، به عنوان مثال بعضی از مطالعات حاکی از آن است که آن ضریب جینی که در کشور اعلام میکنیم واقعی نیست چرا که معمولاً شما این آمار را از مراجعه به افراد و گروههای پاسخ دهندهای میگیرید که اینها ذینفع هستند. چه مطالعات مرکز آمار، چه مطالعات بانک مرکزی از این دسته هستند. یا اینکه یک گروه از پاسخ دهندهها صاحبین مشاغل آزاد هستند که با مالیات در ارتباطند و وقتی سوال در رابطه با درآمد آنها میشود معمولاً واقعیت را نمیگویند و کمتر از عدد و رقم واقعی اعلام میکنند و تمام این عوامل باعث میشود که وقتی ما یک ضریبی را محاسبه شده میبینیم آن را باور نکنیم.
معمولاً ما پول را برای رفاه و یا منزلت اجتماعی میخواهیم، پول را برای پول نمیخواهیم ولذا خود به خود، خود آنها برخورداری از آزادی عمل و آزادی بیان و افکار میتواند حتی در یک جامعه احساس بی عدالتی ایجاد کند و لذا وقتی که ما چیزی به عنوان شکاف طبقاتی میبینیم میتوانیم بگوییم این شکاف ایجاد شده در موقعیتهای اجتماعی افرادی هستند که وابسته به گروههای اجتماعی مختلفی هستند و حتی ممکن است نسبت شأن با شرایط مالی خیلی متفاوت نباشد. به عنوان مثال ما الان کارگرانی داریم که ماشینهای بسیار خوبی سوار میشوند و یا امکانات خوبی دارند ولی همچنان احساس بی عدالتی میکنند.
احساس ناامنیتی مهمتراست یا خود ناامنیتی؟
افلاطونی: اول باید تعدادی از مسائل را تعریف کنیم. ما باید ببینیم احساس ناامنیتی مهمتراست یا خود ناامنیتی. شاید احساس ناامنیتی خیلی مهمتر باشد به جهت اینکه آمارهای ما اصلاً دقیق نیست کما اینکه ما میبینیم حتی آمارهایی که از پژوهشهای دانشجویی حاصل میشود خیلی هم دقیق نیست یا حتی پیشینههای تحقیق ما خیلی واقعی نیست یا حتی دستکاری میشود و یا حتی تاریخها عقب و جلو میشود. با توجه به تمام مباحثی که گفته شد وقتی در جامعه نگاه میکنیم میبینیم آن چیزی که الان در جامعه حکم فرماست، ناامنیتی و یا ناامنیتی اجتماعی است و احساس سرخوردگی از بی عدالتی است. مضاف بر اینکه افراد احساس حمایت اجتماعی ندارند.
به عنوان مثال NGO ها در ایران شکل گرفته است ولی به صورت درست فعالیت نمیکند. این موضوع را با دیدن پروتکلهای NGO ها میتوانیم دریابیم. به عنوان مثال نام یک NGO کانون حمایت از فرزانگان است اما در باطن میبینیم اصلاً از فرزانگان حمایتی نمیشود.
وقتی که من آن حمایت اجتماعی را که انتظار دارم (به ویژه از دولت) به من داده نمیشود، یا اینکه برای کسب این حمایتها اصلاً اطلاعاتی ندارم و در اختیارم هم گذاشته نمیشود. چطور میتوانم از حمایت اجتماعی توقع داشته باشم. گاهی اوقات شاهد این هستیم که از اسمها بهره برداری میشود. طبقه اجتماعی، بعضی اوقات طبقه آدمها به نحوی آدمهای دیگر را ناراحت میکند. به عنوان مثال در جامعه انتظار میرود که تمامی افراد تحصیل کرده وضع مالی خوبی داشته باشند در حالی که ما میدانیم افراد تحصیل کرده لزوماً دارای وضعیت مالی خوبی نیستند و حتی بعضاً افراد تحصیل کرده با وضعیت بد مالی تعدادشان نسبت به افراد تحصیل کرده با وضعیت خوب مالی است. حال باید بررسی کرد چرا اصلاً این اتفاقها میافتد.
در قوانین ما باید به مواردی پاسخ داده شود مواردی از جمله اینکه من به عنوان یک شهروند تا کجا حق دخالت در جامعه را دارم یا اینکه من به عنوان یک شهروند تا چه زمانی میتوانم حمایتهای اجتماعی را بگیرم یا دادن تسهیلات بانکی با شرایط آسان آیا برای همه افراد جامعه یکی است؟ چراکه هنگامی که یک شهروند شرایط دریافت تسهیلات مالی را داشته باشد میتواند یک زندگی خوب برای خود ایجاد کند و این موضوع شکاف مالی را کم میکند
برای چه یک دولت تشکیل میشود؟ به چه دلیل یک جامعه شکل میگیرد یا اصلاً ما برای چه کلونی درست میکنیم. پاسخ همه یک چیز است برای اینکه ما از هم حمایت اجتماعی کنیم. البته به واسطه قانونمندیهای مشترک، قوانینی که عام پسند میشوند و دیگر موارد. در قوانین ما باید به مواردی پاسخ داده شود مواردی از جمله اینکه من به عنوان یک شهروند تا کجا حق دخالت در جامعه را دارم یا اینکه من به عنوان یک شهروند تا چه زمانی میتوانم حمایتهای اجتماعی را بگیرم یا دادن تسهیلات بانکی با شرایط آسان آیا برای همه افراد جامعه یکی است؟ چراکه هنگامی که یک شهروند شرایط دریافت تسهیلات مالی را داشته باشد میتواند یک زندگی خوب برای خود ایجاد کند و این موضوع شکاف مالی را کم میکند. البته این موضوع (تسهیلات مالی) یکی از عوامل کاهش فاصله طبقاتی است.
حال بیاییم فاصله طبقاتی را جور دیگری ببینیم. اگر یک شکاف ایجاد شود در بین این شکافها چه چیزی میبینیم اگر من بخواهم به این سوالها پاسخ دهم می گویم امکان دارد هرچیزی را در این لایههای میانی ببینیم و هر چیزی میتواند این شکافها را پر کند. این شکافها میتواند با حمایت پر شود میتواند با بی قانونی پر شود یا میتواند با افراد کارشناس پر شود. وقتی که ما در جامعه میبینیم به قول همان اصطلاح معروف «هیچ کسی سر جای خودش مشغول به کار نیست» یعنی کارشناسی که باید در جای خود قرار گرفته باشد در جای خود نیست. (البته این موضوع قابل تعمیم به تمامی کارشناسان نیست).
اینکه ما بخواهیم ببینیم چقدر قانونهای حوزه اجتماعی ما به درستی وضع شده اند باید بررسی کنیم و ببینیم به چه میزان این قانونها میتوانند نیازهای اجتماعی افراد جامعه را برطرف کنند. آیا منشأ آن چیزی که ما لازم داریم برای اینکه به اهداف جامعه برسیم را داریم!؟ به عنوان مثال فرزند من دوست دارد پزشک شود، یک گروهی روی آن کار میکنند و استعداد یابی میکنند و گروهی دیگر استعداد پروری میکنند و در نهایت آن فرزند پزشک میشود. حال ما در جامعه خود جستجو کنیم و ببینیم گروه استعداد یابمان کجاست؟ گروه استعداد پرورمان کجاست؟ شرایط ورود به دانشگاه مان کجاست؟
تاجیک اسماعیلی: ما یک وضعیت اجتماعی داریم که میخواهیم بررسی کنیم ببینیم آیا به این وضعیت میتوانیم شکاف طبقاتی را اطلاق کنیم یا خیر؟ من در پاسخ به این سوال می گویم بله. ما الان شکاف طبقاتی داریم. (با استناد به دلایل علمی، پژوهشی و غیره) این موضوع را می گویم. باید بررسی کنیم بینیم عوامل این شکاف کجاست. جامعه معمولاً برای زندگی افراد هم نقش حمایتی دارد و هم نقش محدود کننده. یعنی کسی که یک زندگی اجتماعی دارد معمولاً از یک سری محدودیتها برخوردار است که البته این قاعده زندگی انسانهاست ولی وقتی این نظام اجتماعی در قالب نظامهای سیاسی و حکومتی می آیند یک وظایف مشخصی دارند. معمولاً میگویند دولت و حاکمیت سه وظیفه اصلی دارد که باید برای مردمشان تأمین کند. یکی رفاه است، دوم امنیت و سوم آموزش است. نمیشود گفت کدام مقدم است چرا که ممکن است یک تقدم زمانی و مرتبهای، اولویتها را به هم بریزد و در جریان رشد اجتماعی، جای اینها عوض شود. جامعهای که رفاه داشته باشد طبعاً به دنبال آموزش و رشد است. کما اینکه ما بعد از انقلاب وقتی یک رشد اجتماعی در حوزههای مختلف داشتیم، ناگهان سطح تحصیل بالا رفت. به خصوص زنان نقش اجتماعی شأن افزایش پیدا کرد (اینها ریشه در نیازهای ذاتی انسانی دارد)
نکته اساسی این است که در جامعه ما ببینیم وضعیت با توجه به شاخصها و ملاکها چگونه است. اگر ببینیم در یک دوره طولانی یک نظامی نمیتواند رفاه برای مردمش ایجاد کند باید این سوال را مطرح کرد که ریشه و عامل این موضوع کجاست. یکی از بحثهای اصلی اجتماع ما این است که مشکلات اقتصادی ما ریشه در مشکلات بیرونی ما دارد و یا ریشه در راهبردهای درونی دارد؟ و یا اصلاً ریشه در سو مدیریتها دارد؟ وظیفه دولت در جهت رفاه این است که بتواند یک توزیع متناسب داشته باشد. حاکمیت باید در اینجا شرایط عدالت را فراهم کند. این موضوع در روابط خانوادگی تبدیل به بحران خانوادگی میشود.
گاهی سرخوردگی از رفاه زیاد در آدمی ایجاد میشود
افلاطونی: بنده هم معتقد هستم شکاف طبقاتی در جامعه وجود دارد. اما مسألهای که وجود دارد در شرایط تحصیلات هم انتخابهای تحصیلی مان کاملاً اقتصادی است. یعنی ما نگاه میکنیم به اینکه چه رشتهای را انتخاب کنیم که از آن بتوانیم کسب درآمد و یا پولسازی داشته باشیم و اساساً به دنبال این موضوع نیستیم که رشته مورد علاقه ما چه چیزی است. مثال دیگر این است که اگر در جامعه نگاه کنید اکثر خانوادهها فرزندان پسر خود را به مدارس آکادمیک فوتبال میفرستند چرا که بر این باورند فوتبالیستها وضع مالی خوبی دارند. وقتی ما در جامعه نگاه میکنیم و میبینیم یک آدمی که میخواهد تازه زندگی خود را شروع کند از هر طرفی که میرود به یک بن بستی میخورد یا اینکه پارتی لازم برای دریافت تسهیلات را ندارد (حتی این موارد به نکات آموزشی هم بر میگردد به عنوان مثال در مصاحبههای مقطع دکتری) پس در مییابیم سو گیری هایی در جامعه وجود دارد.
گاهی اوقات میبینیم در طبقات مرفه جامعه میزان بزه زیاد میشود. حداقل اگر بزه را به استعمال مواد مخدر تعریف کنیم میبینیم در طبقات مرفه آماری کمتر از طبقات پایین جامعه ندارد. میبینیم در آمارهای بین المللی فلان فرد معروف یا فلان فرد پولدار خود یا بچه اش خودکشی کرده است و این نتیجه آن است که به جایگاهی می رسند که این سرخوردگی حتی از رفاه زیاد حاصل میشود. وقتی در نگرشهای امروز نگاه میکنیم یک مقایسهای بین نسل جدید و قدیم داریم که کدام از این نسلها بهتر بود؟ آیا روندی که در آن زمان برای تربیت استفاده میشد درست بوده است یا روند امروزه، فرزند سالاری خوب است یا پدر یا مادر سالاری. به نظر من هیچ کدام از این موارد حائز اهمیت نیستند بلکه ما در شیوههای تربیتی خود روشی برای شیوههای اجتماعی یا معضلات اجتماعی را به فرزند خود بشناسیم، نداریم که اگر این شیوهها را داشته باشیم میتوانیم بر اساس آن رفتار جامعه را تعریف کنیم و بر اساس رفتار جامعه هویتهای اجتماعی را کمک کنیم البته منهای مسائل فردی در هویتهای اجتماعی کمک کنیم هر فردی بتواند به آن هدف غایی برسد و جایگاهش در جامعه مشخص شود.
همانطور که ما در جامعه میبینیم کمتر فردی پیدا میشود در جایگاه اجتماعی خود به طور درست و دقیق قرار گرفته باشد به عنوان مثال یک فرد میگوید من روانشناس هستم و از او توقع میرود به عنوان روانشناس در جامعه فعالیت کند اما میبینیم یک روانشناس در کنار کار خود کارهای دیگری را نیز انجام میدهد و آنجاست که این روانشناس نمیتواند در جایگاه مناسب خود قرار بگیرد و کار درست خود را انجام دهد. همینطور وقتی نگاه میکنیم میبینیم بعضی از قوانین اجتماعی ما مربوط به چند دهه گذشته است و اینجا این مشکل ایجاد میشود که ما تعریف درستی از این قوانین در جامعه فعلی خود نداریم و آنجاست که به لزوم به روز رسانی قوانین پی می بریم.
صرفاً ما یک گذشتهای داریم که همانطور که از اسم آن معلوم است، گذشته است و مسلماً به درد ما نمیخورد. البته جایگاه تجربه آن خیلی به درد ما میخورد اما عملاً نمیتوانیم یک آدم نسل امروزی را ببُرم و در کلیشههای رفتاری گذشته قرار دهم و بخواهم آن را تربیت کنم. حال ما باید اینجا تحلیل مشخص از شرایط مشخصی داشته و ارائه دهیم و نگاهی هم به آینده داشته باشیم (منظور از آینده، آینده فردی نیست؛ آینده اجتماعی و برای یک جامعه است) پس اینجاست که در مییابیم که نقش آموزش خیلی مهم میشود ولی آموزشی که تنها تمرین و تکرار نباشد.
تاجیک اسماعیلی: پیشنهاد من این است که عوامل و به تبع آن راهها را در دو حوزه فردی و اجتماعی تفکیک کنیم. ما در سال ۵۷ یک تحول اجتماعی عظیم داشتیم که همان انقلاب است انتظار داشتیم که بعد از آن همه چیز خوب شود. امروزه از بعضی از آن شعارها به عنوان رؤیا و آرمان صحبت میکنیم، چرا؟ مشکل کجاست؟ عدهای تمام تقصیرات را گردن حاکمیت میاندازند عدهای هم به سراغ خود افراد می آیند پس اگر ما میخواهیم با پدیده نابرابری و شکاف طبقاتی برخورد کنیم لازم است نگاههای درستی به این عرصهها داشته باشیم. وقتی یک تحول اجتماعی رخ میدهد همیشه باید منتظر یک پدیدهای باشیم مثلاً به آن میگوئیم برگشت یا برگشت به شیوه گذشتگان این برگشت هم میتواند اجتماعی باشد و هم یک بحث روانی است.
ما یک سنت تاریخی دیرینه داریم که هنوز هم آن را داریم. یک انقلاب اجتماعی داشتیم که باید متأسفانه عرض کنم یک جاهایی استبدادهای گذشته تکرار شده است. در این بازتولید چه عواملی نقش داشتند؟ باید بگویم که بخشی از این شکاف خواستههای ماست، اشرافیت را من تولید میکنم همانطور که میبینیم آدمهای بسیاری داریم که به جایگاههای مدیریتی رسیدند و از امکاناتی که در اختیارشان بود در جهت سوءاستفادههای شخصی استفاده کردند و مجموعهای از این افراد یک طبقه حاکمیتی جدید را شکل میدهد.
یکی از انتقادهای ما به دستگاههای قانون گذاری و مجلس است، مجلس واقعاً در جهت عدالت اقتصادی نمی توانسته قانون بگذارد. ما که در مسائل ریز و قوانین ریز قانون گذار داریم چطور در مسائلی مانند مالیات هنوز باید قاعده و قانونهای ۴ دهه پیش را اجرا کنیم و نتیجه آن هم فرارهای مالیاتی شود؟
یعنی اینجا این خواسته ایجاد میشود که قاعده و قانونهایی را در جامعه ایجاد کنیم که از بازتولید این وضعیتها جلوگیری کنیم. طبعاً انقلاب اجتماعی هم نمی توانسته و نمیتواند از این رفتارها جلوگیری کند و ما تحولات جدیدتری را نیاز داریم. اگر قرار باشد ما دائم خودمان را اصلاح نکنیم این وضعیت باز بر میگردد. چون خودمان در تولید این نابرابری سهیم هستیم. یک نکته دیگر نسبتی است که بین شخصیت آدمها و هویت اجتماعی شأن وجود دارد. یک اصطلاحی داریم که به آن میگوئیم شخصیت طبقاتی مثل این میماند که ما به فردی بگوییم که در مورد یک فرد ژاپنی دو جمله توصیفی بگویید. میگوئیم سخت کوشی و نظم. حال اگر بگوییم درباره یک ایرانی دو جمله توصیفی بگویید پاسخش عاطفی و پشت گوش انداز. آیا میتوان این توصیفها را به تک تک افراد این کشورها نسبت داد؟
تا حدودی میتوان گفت بله چون آدمها در فرهنگ یک جامعه رشد میکنند به عنوان مثال فرانسویها دارای شخصیت دکارتی هستند و یا فلان کشور خرافی هستند و این موضوعات بخشی از خانه، جامعه، نظام فرهنگی و اجتماعی ما سرچشمه میگیرد. ما یک تعامل بین ساختار فرهنگی و خصوصیات فردی داریم و اصطلاحاً در زبان عامیانه میگویند به هم می آیند یا خدا در و تخته را با هم خوب جور میکند. در موقعیتهای اجتماعی هم یک عامل از بیرون نیامده که بخواهد نابرابری اجتماعی ایجاد کند، خود ما در این موضوع سهم داریم. لذا وقتی ما به این موضوع در سطوح اجتماعی کلان میپردازیم که این موضوع چگونه به وجود آمد و بازتولید شد و چگونه میتوان جلوی آن را گرفت بلافاصله این سوال مطرح میشود که در مقیاس فردی ما چه کار میخواهیم انجام دهیم.
فرهنگ، طبقه اجتماعی، والدین، آموزش و پرورش و گروههای همسالان عوامل تغییر رفتار فردی
افلاطونی: وقتی ما صحبت از رفتار فردی میکنیم میدانیم جامعه در شکلهای رفتاری ما کاملاً مؤثر است. اگر بخواهیم یک تغییر رفتار فردی داشته باشیم این ۵ عامل (فرهنگ، طبقه اجتماعی، والدین، آموزش و پرورش و گروههای همسالان) باید با هم همکاری داشته باشند. فرهنگ خیلی گسترده است و بر میگردد به پیشینه، حال و آینده اما بخش عظیمی از طبقه اجتماعی به دولت بر میگردد. ما در کلونی زندگی میکنیم، در این کلونی تک تک ما مسئول هستیم. اما چرا نوک پیکان حمله به سمت دولت میرود؟ علت مانند تیم فوتبالی میماند که وقتی می بازد معمولاً مربی میگوید من مسئول هستم یا من اشتباه کردم. بنابراین باید ببینیم دولت متولی چه چیزی است.
درجه بندی دریافت مالیات از طبقات خیلی منطقی نیست. این چه چیزی را نشان میدهد. پاسخ فقر است. در کنار آن چه چیزی را میآورد؟ پاسخ نارضایتی است و توزیع ثروت ناعادلانه در جامعه است. هیجانهای اجتماعی مختص فقط ما نیست. اتفاقاً ما به آن شعور انقلابی نیاز داریم. همانطور که دیده اید در اوایل انقلاب این موضوع خیلی منطقیتر بود افراد (مسئولان) خود را وابسته مردم میدانستند نه جدا از مردم و کنار مردم حرکت میکردند. برای تغییرات در جامعه هیچ چیزی محال نیست، اگر فرد، دولت، اجتماع و حکومت در چهار دسته متفاوت تشکیل دهیم و رفتارهای هر کدام را تعیین کنیم، آنجاست که میتوانیم تغییراتی را در رفتارهای فردی حاصل کنیم و در نهایت بتوانیم از طریق همین تغییر رفتار فردی مشکلات زیادی را حل کنیم.
اگر بتوانیم حس مسئولیت پذیری را در افراد ایجاد کنیم بخش اعظمی از مشکلات به ویژه مشکلات اقتصادی حل میشود. آنجاست که دیگر هنگام عید مانتوی ۸۰ هزار تومانی را ۱۰۰ هزار تومان نمیکنند. آنجاست که دیگر فروشنده به خریدار نمیگوید من اگر این کالا را به تو ارزان بفروشم مجبورم خودم گران بخرم. در حالی که فروشنده خود آن کالا را ارزان خریده بوده است
به عنوان مثال اگر بتوانیم حس مسئولیت پذیری را در افراد ایجاد کنیم بخش اعظمی از مشکلات به ویژه مشکلات اقتصادی حل میشود. آنجاست که دیگر هنگام عید مانتوی ۸۰ هزار تومانی را ۱۰۰ هزار تومان نمیکنند. آنجاست که دیگر فروشنده به خریدار نمیگوید من اگر این کالا را به تو ارزان بفروشم مجبورم خودم گران بخرم. در حالی که فروشنده خود آن کالا را ارزان خریده بوده است. اینجا جایی است که ما ریزه های یک حکومت باعث می شویم آن طرفیها فکر کنند خیلی کارها میتوانند انجام دهند.
درست است که یکسری معضلات داریم به عنوان مثال تحریم هستیم ولی اینها نمیتوانند اینقدر باعث هرج و مرج و آشفتگی در جامعه شوند و شکاف به این بزرگی ایجاد کنند که این شکاف دیگر شکاف نیست بلکه یک دره عظیم است. این بحران به قدری عظیم شده است که مردم به دنبال آن هستند در این جایگاه با هم برابر باشند و به ناچار روی به سمت جامعه های مختلف میآورند. به عنوان مثال می آییم و یک جامعه در فضای مجازی تشکیل میدهیم. چون ما در فضای مجازی یک خانواده مطلوب داریم، یک چهره (عکس پروفایل) مطلوب داریم و اینجا جایگاهی است که آن عدم برابری به ما آموزش داده میشود. ما در فیلمها، سریالها، تبلیغات و یا هر چیزی که به عنوان آموزش به افراد نشان میدهیم همیشه میبینیم یک پدر پولدار است اتفاقاً این پدر از نسل قبل است و انسان معتقدی است و در نسل جدید هر فرزند پولداری آدم بد قصه است و فرد بی پول آدم خوب قصه است. این امر خواسته یا ناخواسته این آموزش را در جامعه میدهد آنهایی که پولدار هستند آدم بدی هستند. یا مواد مخدر استفاده میکنند یا دزدی میکنند یا پول شأن شبهه ناک است در حالی که در واقعیت اینطور نیست، پول میتواند رفاه بیاورد ولی حتماً امنیت خاطر با خود به همراه ندارد.
اسماعیلی: اینکه میگوئیم نسل امروز این آموزهها را نمیپذیرد بر میگردد به قرائتی که ما از ارزشهای حاکم باید داشته باشیم. قرائتی که ما از دین در انقلاب داشتیم اکنون خیلی تفاوت کرده است. شعارهایی که در انقلاب بوده فرازهایی که در صحبتهای امام خمینی بوده است با آنچه امروزه در جامعه پیاده میشود بسیار متفاوتتر است. آموزههایی که در دین وجود دارد گاهی اوقات یک ارتباط سیستمی با هم دارند و مصداقهای مربوط به زمانهای مختلف است. ما نمیتوانیم مسئولیت نظام قانونگذار و حاکمیت را نادیده بگیریم بالاخره مجلس، شورای نگهبان و قانونگذاران در این وضع نابرابر مسئول هستند. ما این سوال را در زندگی امروزه خود باید داشته باشیم که در زندگی امروزمان یعنی یک یا دو دهه قبل مفاهیم غالب چه چیزهایی بوده. امروز مفهوم غالب در زندگی ما پول است، یک بخشی از این موضوع مشکلات اقتصادی است، یک بخش بیشترش مسائل خودمان است. اگر فردی خودآگاهی اجتماعی داشته باشد تحت تأثیر تبلیغاتی چون بی ثباتی اقتصاد، افزایش قیمت دلار و … قرار نمیگیرد.
کد خبر 4564513
mehrnews.com/news/4564513